English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (1493 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to declare something well-founded U چیزی را مستدل اعلان کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to declare something solemnly [publicly] U چیزی را رسما [علنا ] اعلان کردن
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
arguable U مستدل
arguably U مستدل
reasonable U مستدل
documentaries U مستدل
documentary U مستدل
proved or convinced by reasoning U مستدل
proved by reasoning U مستدل
rational U مستدل
adductive U مستدل
give out U اعلان کردن
declares U اعلان کردن
proclaim U اعلان کردن
proclaimed U اعلان کردن
advertise اعلان کردن
declare U اعلان کردن
proclaiming U اعلان کردن
proclaims U اعلان کردن
advertize U اعلان کردن
declaring U اعلان کردن
posters U اعلان نصب کردن
to file for bankruptcy U اعلان ورشکستگی کردن
poster U اعلان نصب کردن
sounding in damages U دعوی خسارت مستدل
advertises U اعلان کردن انتشار دادن
advertised U اعلان کردن انتشار دادن
to declare a divident U سود سهام را اعلان کردن
to declare oneself bankrupt U خود را ورشکست اعلان کردن
to declare a state of emergency U اعلان کردن حالت اضطراری
reasonableness check U بررسی و کنترل معقولانه و مستدل
advertiser U اعلان کننده اعلان
signboards U تخته اعلان اعلان
signboard U تخته اعلان اعلان
advertisers U اعلان کننده اعلان
to off negotiations U اعلان قطع گفتگو یا روابط کردن
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
extension U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
announces U اعلان کردن اخطار کردن
posts U اگهی کردن اعلان کردن
post- U اگهی کردن اعلان کردن
announced U اعلان کردن اخطار کردن
announcing U اعلان کردن اخطار کردن
posted U اگهی کردن اعلان کردن
post U اگهی کردن اعلان کردن
announce U اعلان کردن اخطار کردن
to portray somebody [something] U نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
lay hands upon something U جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to regard something as something U چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to see something as something [ to construe something to be something] U چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to depict somebody or something [as something] U کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
modify U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
covet U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction U صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to scramble for something U هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something <idiom> U فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rectifies U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it <idiom> U به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectify U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
to give up [to waste] something U ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something) <idiom> U دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
placards U حمل یا نصب اعلان شعار حمل کردن
placard U حمل یا نصب اعلان شعار حمل کردن
to mind somebody [something] U اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
fixes U می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fix U می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
poster U اعلان
advertisement U اعلان
advertising U اعلان
assertion U اعلان
declaration U اعلان
advertisements U اعلان
denunciation of treaty U اعلان
noticing U اعلان
notices U اعلان
noticed U اعلان
notice U اعلان
proclamations U اعلان
declarations U اعلان
announcements U اعلان
proclamation U اعلان
posters U اعلان
announcement U اعلان
signposts U تابلو اعلان
Over and out! U پایان اعلان !
signpost U تابلو اعلان
proclamation of independence U اعلان استقلال
affiche U اعلان دیواری
system prompt U اعلان سیستم
To stick (put,fix)up a notice (poster). U اعلان زدن
proclamation of the republic U اعلان جمهوری
procedure declaration U اعلان رویه
playbill U اعلان نمایش
proclamation of the republic U اعلان جمهوریت
play bill U اعلان نمایش
playbills U اعلان نمایش
macro declaration U درشت اعلان
vendition U اعلان فروش
announcer U اعلان کننده
declared U اعلان شده
array declaration U اعلان ارایه
dot prompt U نقطه اعلان
declaration of bankruptcy U اعلان ورشکستگی
notice to mariner U اعلان دریایی
indigitation U اعلان شمارش
publishment U اشاعه اعلان
they proclaimed him sovereign U اعلان کردند
fly bill U اعلان دستی
declaration of war U اعلان جنگ
declaration of neutrality U اعلان بیطرفی
billsticker U اعلان چسبان
dos prompt U اعلان DOS
gazette U اعلان و اگهی
throwaway U ورقهی اعلان
announcers U اعلان کننده
banning U اعلان ازدواج در کلیسا
denunciation U اعلان الغاء یا خاتمه
declarations U افهار افهارنامه اعلان
to proclaim war U اعلان جنگ دادن
denouncement U اعلان قطع رابطه
declaration U افهار افهارنامه اعلان
declaration of war U اعلان جنگ دادن
audible alarm U اعلان خطر سمعی
placards U اعلامیه رسمی اعلان
ban U اعلان ازدواج در کلیسا
bans U اعلان ازدواج در کلیسا
alarms U اعلان خطر اخطار
show bill U تابلو اعلان نمایش
denunciations U اعلان الغاء یا خاتمه
alarmed U اعلان خطر اخطار
declare martial U اعلان حکومت نظامی
dimension statement U حکم اعلان بعد
proclamation of martial law U اعلان حکومت نظامی
alarmingly U اعلان خطر اخطار
alarm U اعلان خطر اخطار
To stick a poster on the wall. U اعلان به دیوار چسباندن
placard U اعلامیه رسمی اعلان
leafleting U اعلامیه اوراق تبلیغاتی اعلان
proclamation of martial law U اعلان حالت زمان جنگ
leaflets U اعلامیه اوراق تبلیغاتی اعلان
Hereby I declare ... U بدین وسیله اعلان می کنم که...
leaflet U اعلامیه اوراق تبلیغاتی اعلان
to declare war upon a nation U اعلان جنگ به ملتی دادن
leafleted U اعلامیه اوراق تبلیغاتی اعلان
declare martial U اعلان حالت زمان جنگ
to concern something U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
signpost U تیر حامل اعلان تابلو راهنما
signposts U تیر حامل اعلان تابلو راهنما
to put a notice on a door U اگهی روی در چسباندن اعلان بدر زدن
top billing U بالاترین قسمت اگهی سینما صدر اعلان
flavoring U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization U خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavourings U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
to prescribe something [legal provision] U چیزی را تعیین کردن [تجویز کردن] [ماده قانونی] [حقوق]
prejudged U تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges U تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudging U تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudge U تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to tarnish something [image, status, reputation, ...] U چیزی را بد نام کردن [آسیب زدن] [خسارت وارد کردن] [خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
billboard U هرقسمت از نرده ودیوار که روی ان اعلان نصب شود
billboards U هرقسمت از نرده ودیوار که روی ان اعلان نصب شود
referred U توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refer U توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
to pirate something U چیزی را غیر قانونی چاپ کردن [دو نسخه ای کردن]
to pull off something [contract, job etc.] U چیزی را تهیه کردن [تامین کردن] [شغلی یا قراردادی]
fraise U نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
set loose <idiom> U رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
refers U توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
premeditate U قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
to instigate something U چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
to throw light upon U روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
quantifying U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantified U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
cession U صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
valuate U ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
obituarian U کسیکه در گذشتهای تازه راباشرح حال درگذشتگان درروزنامه اعلان می کنند
denouncing U علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounces U علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounce U علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounced U علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
brief U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
references U توجه کردن یا کار کردن با چیزی
minds U فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
beck U باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
minding U فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
to beg for a thing U چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
mind U فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
briefed U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefer U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
Recent search history Forum search
1Potential
1strong
1To be capable of quoting
1set the record straight
1چیزی که عوض داره گله نداره
1Arousing
1pedal pamping
1construed
1confinement factor
1She ferreted in her handbag and found nothing.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com